یک ماهه که بودی با صداهای نامفهوم با خاله ات حرف زدی![]()
در شش ماهگی می توانستی بدون کمک بنشینی
هفت ماهه که شدی دست های تپلی قشنگت بهم می رسید و با دیدن دلارام ذوق می کردی و دست می زدی.
هشت ماهه که شدی با حرکات چپ و راست خودت را روی زمین حرکت می دادی و ما همیشه به حرکت کردنت می خندیدیم.
یک سال و دو ماهه بودی که قدم هایت را بدون ترس برداشتی...
بدون کمک ایستادی و راه افتادی...
حالا که در آستانه یک سال و چهار ماهگی هستی, می توانی دور بزنی, با سرعت راه بروی, همزمان با راه رفتن چیزی را در دست داشته باشی و یا چیزی بخوری
قبل از این برای هرکاری غیر از راه رفتن باید می نشستی عزیز دلم![]()
دلارام مثل یک مادر مهربان و دوست خوب همیشه کنار تو بوده و هست, با تو بازی می کند و هوادار درجه یک تو در خانه است. خیلی متین و با وقار و صبورانه در مزاقبت از تو همراه ماست.
هردوی شما گل های خوشبوی من و پدر هستید.
راستی اولین کلمه ای که توانستی بگویی " الام" به معنای "سلام" بود
بعد از آن گفتی "اما" یعنی اسما و "آمه" یعنی حامد
در ضمن "آله" را از اول خوب می گفتی.
"آبا" به معنی بابا را فقط برای بابادی(بابامحمود) استفاده می کنی
به عشقت "دلارام" می گویی "اَ لَه"![]()
خلاصه که این روزها با موهای حالت داری که پایینش فر می خورد, لپهای تپل مپل و چشم های براق و کنجکاو خیلی خواستنی هستی.
راستی موقع نهار و شام در پهن کردن سفره به دلارام هم کمک می کنی. تاتی تاتی میکنی و یکی یکی قاشق ها را می بری و همه ما برایت دست می زنیم.
عزیزدلم