یک ماهه که بودی با صداهای نامفهوم با خاله ات حرف زدی
در شش ماهگی می توانستی بدون کمک بنشینی
هفت ماهه که شدی دست های تپلی قشنگت بهم می رسید و با دیدن دلارام ذوق می کردی و دست می زدی.
هشت ماهه که شدی با حرکات چپ و راست خودت را روی زمین حرکت می دادی و ما همیشه به حرکت کردنت می خندیدیم.
یک سال و دو ماهه بودی که قدم هایت را بدون ترس برداشتی...
بدون کمک ایستادی و راه افتادی...
حالا که در آستانه یک سال و چهار ماهگی هستی, می توانی دور بزنی, با سرعت راه بروی, همزمان با راه رفتن چیزی را در دست داشته باشی و یا چیزی بخوری
قبل از این برای هرکاری غیر از راه رفتن باید می نشستی عزیز دلم
دلارام مثل یک مادر مهربان و دوست خوب همیشه کنار تو بوده و هست, با تو بازی می کند و هوادار درجه یک تو در خانه است. خیلی متین و با وقار و صبورانه در مزاقبت از تو همراه ماست.
هردوی شما گل های خوشبوی من و پدر هستید.
راستی اولین کلمه ای که توانستی بگویی " الام" به معنای "سلام" بود
بعد از آن گفتی "اما" یعنی اسما و "آمه" یعنی حامد
در ضمن "آله" را از اول خوب می گفتی.
"آبا" به معنی بابا را فقط برای بابادی(بابامحمود) استفاده می کنی
به عشقت "دلارام" می گویی "اَ لَه"
خلاصه که این روزها با موهای حالت داری که پایینش فر می خورد, لپهای تپل مپل و چشم های براق و کنجکاو خیلی خواستنی هستی.
راستی موقع نهار و شام در پهن کردن سفره به دلارام هم کمک می کنی. تاتی تاتی میکنی و یکی یکی قاشق ها را می بری و همه ما برایت دست می زنیم.
عزیزدلم