گیسو معصومیان

وبلاگ شخصی گیسو معصومیان

گیسو معصومیان

وبلاگ شخصی گیسو معصومیان

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

به لطف محبوبه خانم و هیرکات افتضاحش, ناچارا چند روز مانده به سال تحویل رفتیم برای اصلاح هیرکات. آنقدر آقای موچین قیچی را خوب توی دستش می چرخاند که مات و مبهوت دستهای او بودم. مدل باب برایت انتخاب خوبی بود. خودت خیلی لذت بردی. البته درخواست روزانه ات را برای بستن مدل خرگوشی داری ولی با تل کشی کرم رنگت خیلی دلبر تر هستی.

شیرین زبان من

بهارت مبارک

اسماء
۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیراهن مینیمال دامن چیندار با ساپورت و جوراب ساده سفیدت را پوشیدی و گفتی: "موهامو خرگوشی ببند" و من هم چشم گویان سراغ کش موهای ستاره ای رفتم که شب قبل مامان نصرت به تو هدیه داده بود.

استایل جذابت و طرح لاک ناخنت را خودت انتخاب کردی و مثل ملکه ها نشستی کنار میزی که خواهرت دلارام با ذوق و شوق تدارک دیده بود. یک عکس یادگاری از دیشبت دارم و در ذهنم هک میکنمش و اسمش را میگذارم خرگوشکم در یلدا.

حضرت حافظ با این مطلع قرن ها پیش غزلی گفته تا به تاریخ 1401/09/30 قرعه فالش بنام تو بیفتد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد **  عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید ** هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

و...

اسماء
۰۱ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

دیشب توی سالم آمفی تئاتر فرهنگسرای رشد مشهد که دور میدان راهنمایی است جشن یلدای تو بود. با پدرت و دلارام جان شعف دیدن تو روی سن را داشتیم.

خب خیلی چیزها برای تو اولین و جذاب بود. مثلا پوشیدن لباس های سنتی با روسری حریر که بوقل تو "عروست" کرده بود.

همه شما خیلی خوب بودید دختران و پسران شیرین من

میدانم که وقتی مجری از "آقا شیره" می پرسید تو توی فکر فرو رفتی... میخواستم اعتراض کنم اما پدرت نگذاشت. تو نسبت به خورده شدن من و پدرت توسط حیوانات وحشی دلهره داری...

زیبای من...

یلدا با تو شیرین تر است... یلدا برای بودن کنار شما آفریده شده است.

جان دل من, این روزها طرفدار درجه یک مریم جون در خانه ما هستی, خدارا شکر که مربی ات را حیلی دوست داری. مهدکودکت را دوست داری .

شیرینم این نوشته ها  از دنیای زیبای این روزهای ما... بماند به یادگار برای تو...

اسماء
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه ترکیب خوش حالت و شیرینی! چشم های تو, ساعت روی تخته مگنت و ساعت دیواری خانه ...

تو در انتظار ساعت 6 هستی, هنوز نمیتوانی بخوانی و من ساعت روی تخته ات را روی 6 گذاشته ام و تو هر دقیقه بارها و بارها آن را با ساعت دیواری مان مقایسه می کنی...

در انتظار شیر و کیک عصرانه نشسته ای

چنین بی تاب... چنین شعف ناک...

حدود 3 ذقیقه به پایان انتظارت باقیست... و من دستم را زیر چانه زده ام و نمیتوانم لبخند نزنم... ای من به قربان انتظارت...

خب اینها برای تو تمرین های خوبی است...

بیا قول بدهیم همیشه صبور باشیم! باشد؟!

اسماء
۲۰ آذر ۰۱ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشمزه, شیرین و زیبا با موهای فر خوشرنگ که جلوی آینه ایستاده ای و موهایت را روی شانه میتکانی و پشت چشم نازک میکنی...

ظرافت و لطافت گونه هایت به وقت بوسیدن...

این آخرین تصویر من از توست, چهار ساله شیرینم

باشد که تکرار شود...

باشد که تمام نشود...

حالا باید به جشن یلدایت بیایم. خوشا آنروز جانم...

اسماء
۱۷ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از مهد بیرون آمدی و از دیدن برف ذوق زده شدی...

با تردید گفتی: " به برف دست بزنم؟" 

" بله " محکمی گفتم و منتظر شدم تا اولین تجربه یخ زدگی دستانت را تماشا کنم.

دستهایت یخ زد و بالا و پایین پریدی. گلوله برفی ات را کف دست گرفته و دویدی سمت من

قربان دستهایت بروم ...

 

اسماء
۱۳ آذر ۰۱ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰

خب تو حالا بسیار بسیار دلنشین و زیبا شده ای. به شدت با خواهرانت مهربان و دلربایی

کلمات شیرینی که تو بر زبانت جاری میکنی هرروز مارا بارها میخنداند

لخچا= یخچال
آب رو بذار تو لخچا گرم شه و بارها و بارها برای چک کردن میزای گرمای آب به لخچا سر میزنی

جیگ= گیج

سرم جیگ میره

تَردُست و پا= چهاردست و پا

خپل خپل= بهم ریخته و پخش و پلا

آشپمخونه

شل ملاق= کله ملق

 

 

اسماء
۱۵ تیر ۰۱ ، ۱۸:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پارچایه: چهارپایه

ماشاز: ماساژ

شوشورا: سشوار

گوجه سبز: زیتون

طربقه: طرقبه

پیلاهه: پیاله

قشباب: بشقاب

سقلاغشال: سطل آشغال

و خیلی چیزهای دیگر

و اینچین است که تو هنوز هم اینقدر قشنگ حرف می زنی نازنین من

کتاب های نشر بنفشه را خیلی دوست داری

از وقتی هستی جون پیش شما بود و با تو کتابهای مهد را کار می کرد بهشان علاقه داری. حالا هم تقریبا تمام سری کتابهایش را باهم کارکرده ایم.

اسماء
۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هلویا برای ما معنا نداشت

و بعدها معلوم شد که سایه های بدقواره و‌ عروسکهای بزرگ با چشمان درشت‌ هم‌ هلوی هستند.

ای من به قربان غلط های تکلمت

هیچ چیزی در دنیا ترس ندارد جز آدمهای دورو...

دیشب توی آینه صورتت را کنار صورتم گذاشتی، چه کیفی دارد شبیه هم بودن😘

اسماء
۱۰ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بیست و دوم دیماه بود که تو مهمان مامان نصرت و بابا حسین بودی و من رفتم بیمارستان تا نی نی جدیدمان به دنیا بیاید.

حالا تو خواهر خوب و دلبر وسطی هستی که چشم به کارهای دلارام و آموزش هایش داری و حسابی دلت برای مهرو جان می تپد.

هرجا می رویم میگویی " مهرو رو ازمون میگیرن؟" یا " مهرو رو باخودمون برگردونیم ها" و ما سعی میکنیم به تو اطمینان و آرامش بدهیم که مهرو همیشه با ما هست. چقدر با دلارام سر مهرو دعوا کرده ای تا حالا. چقدر دوستش داری عزیز دلم.

من به داشتن هر سه شما می بالم و میدانم که تو بهترین خواهر دنیا هستی.

دلبر 4 ساله نازنین من

وقتی تو را در آغوش میگیرم نفسم سبک می شود, دلم آرام می گیرد, جانم نوازش می شود.

عاشق لحظه ای هستم که وقتی کاری را نمیتوانی انجام دهی و برایت انجامش می دهم با نگاه مهربانی به من می گویی منونم مامان قبی من (ممنونم مامان قوی من)

اسماء
۳۰ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر