گیسو معصومیان

وبلاگ شخصی گیسو معصومیان

گیسو معصومیان

وبلاگ شخصی گیسو معصومیان

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

گفتی چیزی به تموم شدن مدرسه نمونده...من هنوز شغلی انتخاب نکردم. گفتم هنوز وقت داری و باید خیلی چیزها رو ببینی و تجربه کنی.

یکم فکر کردی و گفتی: آشپز باشم خوبه؟ گفتم آره !؟ هرکاری که واسش تلاش کنی عالیه
گفتی یه رستوران بزرگ و قشنگ میزنم, شما هرروز بیاید اونجا غذا بخورید...
من ذوق و بغل
هرروز به این فکر میکنم که چقدر بغل مامان خوب است. این را تو گفته ای و مثل جوجه بین بازوانم جا گرفته ای...

و من نفسم عمیق و آرام تر میشود وقتی تو اینجایی

اسماء
۲۵ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو هر روز بهترین خودت هستی. به وقت روخوانی کتاب دیکته صدای بلند و رسا و شمرده ات طوری است که صدا به صدا نمیرسد:-)
یاد گرفته ای خودت ویس بگیری. یاد گرفته ای تایپ کنی.
با دقت و تمیز و قشنگ می نویسی و سعی میکنی از هر کسی حتی همکلاسی ات چیزی یادبگیری

ای من به قربان ظرافت انگشت هایت وقت نوشتن.

گیسو یعنی مشق و مشق یعنی گیسو

اسماء
۲۰ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ذوق تو وقتی نوشتی بابا... وقتی نوشتی مامان...وقتی نوشتی گیسو...

کلاس اولی نازنین من

حالا که می نویسم کلی از حروف را آموخته ای و میتوانی کتاب بخوانی

تو معجزه ای...

دوست دارمت, زیبای پرتلاش من...

اسماء
۲۹ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عزیزترم شدی وقتی دندان پیشت افتاد و یکی بود, یکی نبود شد.

"پری دندون" نشست کنار تخت تو, برایت قصه خواند, پیشانی ماهت را بوسید.

دیده بودی که پدرها پری باشند؟ من بارها دیده ام... بله عزیزم پدرت فرشته خانه ماست...
خرگوش سفیدی برایت آورد و یادگاری اولین دندانت شدheart

اسماء
۲۱ مهر ۰۳ ، ۰۹:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به لطف محبوبه خانم و هیرکات افتضاحش, ناچارا چند روز مانده به سال تحویل رفتیم برای اصلاح هیرکات. آنقدر آقای موچین قیچی را خوب توی دستش می چرخاند که مات و مبهوت دستهای او بودم. مدل باب برایت انتخاب خوبی بود. خودت خیلی لذت بردی. البته درخواست روزانه ات را برای بستن مدل خرگوشی داری ولی با تل کشی کرم رنگت خیلی دلبر تر هستی.

شیرین زبان من

بهارت مبارک

اسماء
۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیراهن مینیمال دامن چیندار با ساپورت و جوراب ساده سفیدت را پوشیدی و گفتی: "موهامو خرگوشی ببند" و من هم چشم گویان سراغ کش موهای ستاره ای رفتم که شب قبل مامان نصرت به تو هدیه داده بود.

استایل جذابت و طرح لاک ناخنت را خودت انتخاب کردی و مثل ملکه ها نشستی کنار میزی که خواهرت دلارام با ذوق و شوق تدارک دیده بود. یک عکس یادگاری از دیشبت دارم و در ذهنم هک میکنمش و اسمش را میگذارم خرگوشکم در یلدا.

حضرت حافظ با این مطلع قرن ها پیش غزلی گفته تا به تاریخ 1401/09/30 قرعه فالش بنام تو بیفتد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد **  عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید ** هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

و...

اسماء
۰۱ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

دیشب توی سالم آمفی تئاتر فرهنگسرای رشد مشهد که دور میدان راهنمایی است جشن یلدای تو بود. با پدرت و دلارام جان شعف دیدن تو روی سن را داشتیم.

خب خیلی چیزها برای تو اولین و جذاب بود. مثلا پوشیدن لباس های سنتی با روسری حریر که بوقل تو "عروست" کرده بود.

همه شما خیلی خوب بودید دختران و پسران شیرین من

میدانم که وقتی مجری از "آقا شیره" می پرسید تو توی فکر فرو رفتی... میخواستم اعتراض کنم اما پدرت نگذاشت. تو نسبت به خورده شدن من و پدرت توسط حیوانات وحشی دلهره داری...

زیبای من...

یلدا با تو شیرین تر است... یلدا برای بودن کنار شما آفریده شده است.

جان دل من, این روزها طرفدار درجه یک مریم جون در خانه ما هستی, خدارا شکر که مربی ات را حیلی دوست داری. مهدکودکت را دوست داری .

شیرینم این نوشته ها  از دنیای زیبای این روزهای ما... بماند به یادگار برای تو...

اسماء
۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه ترکیب خوش حالت و شیرینی! چشم های تو, ساعت روی تخته مگنت و ساعت دیواری خانه ...

تو در انتظار ساعت 6 هستی, هنوز نمیتوانی بخوانی و من ساعت روی تخته ات را روی 6 گذاشته ام و تو هر دقیقه بارها و بارها آن را با ساعت دیواری مان مقایسه می کنی...

در انتظار شیر و کیک عصرانه نشسته ای

چنین بی تاب... چنین شعف ناک...

حدود 3 ذقیقه به پایان انتظارت باقیست... و من دستم را زیر چانه زده ام و نمیتوانم لبخند نزنم... ای من به قربان انتظارت...

خب اینها برای تو تمرین های خوبی است...

بیا قول بدهیم همیشه صبور باشیم! باشد؟!

اسماء
۲۰ آذر ۰۱ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

خوشمزه, شیرین و زیبا با موهای فر خوشرنگ که جلوی آینه ایستاده ای و موهایت را روی شانه میتکانی و پشت چشم نازک میکنی...

ظرافت و لطافت گونه هایت به وقت بوسیدن...

این آخرین تصویر من از توست, چهار ساله شیرینم

باشد که تکرار شود...

باشد که تمام نشود...

حالا باید به جشن یلدایت بیایم. خوشا آنروز جانم...

اسماء
۱۷ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از مهد بیرون آمدی و از دیدن برف ذوق زده شدی...

با تردید گفتی: " به برف دست بزنم؟" 

" بله " محکمی گفتم و منتظر شدم تا اولین تجربه یخ زدگی دستانت را تماشا کنم.

دستهایت یخ زد و بالا و پایین پریدی. گلوله برفی ات را کف دست گرفته و دویدی سمت من

قربان دستهایت بروم ...

 

اسماء
۱۳ آذر ۰۱ ، ۱۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰